آرسینآرسین، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آرسین حبیبی شاهزاده مامان و باباش

98/4/5

مامانی قشنگم امروز اومدیم طالقان پیش بابایی و مامان سیما دیگه مثل همیشه بازی و خوشحالی میکنی کلی هم دلت برا بابایی تنگ شده بود همش تو بغل بابایی هستی ولی از طالقان که برگشتیم دیگه هر روز صبح گریه میکنی که مهد نری همش میگی بابایی تا میگم بریم مهد گریه میکنی میگی نه نه نه میگی بابایی دیگه به سختی میای مهد کودک دلت میخواد پیش بابایی باشی ...
11 تير 1398

98/4/5

عاشق هندوانه هستی همش مارو میبری دم یخچالاشاره میکنی هندوانه بدیم و یا همش میگی بس بس یعنی بستنی) امروز یه هندونه بزرگ گرفتی به دهنت حتی صبر نکردی برات ببرم ...
11 تير 1398

98/4/3

امشب بابایی و مامان سیما اومدن خونمون آخه برا 2 سال و نیم شدنت کیک درست کردم تو عاشق اینی که کیک بپزم همش میری دم مایکروفر به من میگی تببد (یعنی تولد) منتظری برات کیک درست کنم خلاصه امشب برات شمع روشن کردیم خیلی داری ذوق میکنی همش میگی هورا ...
11 تير 1398

98/4/3

پسر قشنگ امروز اوردم مهد کودک ثبت نامت کردم اولین روزیه که داری مهد فعلا خوشحال و ذوق میکنی اسم مهد فرشتگان شادی هست مهد خیلی خوبیه کلی وسایل بازی داره
11 تير 1398

98/3/13

امروز اومدیم طالقان طبق معمول کیف میکنی بازی میکنی اومدیم پیش خاله غزاله دوست من تو حیاطشون سگ دارن کلی داری بازی میکنی و هاپو هاپو میگی اصلا از حیوونا نمیترسی ...
11 تير 1398

خوردنی و کلمات جدید تو خرداد ماه 98

قربون شیرین زبونیت برم یاد گرفتی میگی سلام خوبی . میگی بشین . بخور . بیا . بخواب . صبح ها میری بالا سر بابا یاسر میگی یاسر پاشو . جدیدا بابا رو میخوای صدا کنی میگی یاسر سان یاسر سان . بابا یاسر هم کیف میکنه . عاشق این هستی شمع روشن کنیم تو فوت کنی ذوق میکنی میگی هورا هورا  همش میگی تببد (یعنی تولد) این ماه کل جوش خوردی خیلی هم خوشت اومد اصلا فکر نمیکردم دوست داشته باشی تو عشق من و بابا هستی قشنگم
11 تير 1398
1